حاج مهدی به جنگ می رود
دیدم حالا که خوابم نمیبره بشینم یه چیزایی برا قبل از سربازی بنویسم.
تو منحنی زندگی اکثر ماها نقاط عطف زیادی هست که بعدش یه شروع جدید به حساب میاد،یادمه اونسالی که دیپلم گرفتم، قبولیمو یه نقطه عطف میدونستم، حالام که میخوام برم سربازی حس میکنم دارم وارد یه مرحله جدیدی میشم شاید وجود همین حسه که باعث شده با مسئله سربازی کنار بیام چون میدونم اینم یه تجربه است که باید امتحانش کرد.گرچه اهل بیت از یه ماه پیش رفتن پیشواز تا مارو رفتنی کنن و این چند روزه دارن تحملمون می کنن. نمیدونم یا من خیلی خوب و عزیزم! یا اینکه خیلی از دستم شاکی اند. به هر حال شتریه که درخونه میخواب دیگه، ایندفعه هم واسه ما علم کرده. ما هم قراره یه دوماهی مهمان هموطنای یزدی باشیم.
قصدم پرگویی نیست بلکه یه خداحافظی در حدامکان کوتاهه والبته چند تا نصیحت یا به عبارتی وصیت که اگر رفتن به خدمت یا به قولی"اجباری"جهاد اصغره وصیت قبل آن جهاد اکبر خواهد بود!
قبل هر چیز بگم از تمامیه دوستانی که تا کنون فرصت نکردم خدمت رسیده وجبهه مبارکشان را ببوسم عذرتقصیر خواسته وبه کلیه حاضران میسپارم که کلیه غایبان از مرد و زن گرفته هرچه آشنای مشترک هست را به مدت یه هفته حین ملاقات ببوسن چرا که هرگونه کوتاهی در این زمینه مستوجب گناهی بس عظیم برای من خواهد بود و جز به "نظافت دستشویی" و"پست اسلحه خانه" در خدمت برای من قابل جبران نخواهد بود. لازم به ذکر است در این معقوله محرم و نامحرم امری ملغی بوده چرا که شما عزیزان سفیران من میباشید هرکسی هم گفت چرا؟ بگین وصیته یک اعزام به خدمت مخلصه که لازم الاجراست. پس برادران وخواهران گرامی بشتابید که فقط چند روز فرصت دارید.
بعدیش اینه که عاجزانه تقاضا دارم اگه زد و ما به درجه شهادت و تیر غیب و از ین درجات رافعه نایل شدیم، دوستان در نیان دم به ساعت بیان تو تلوزیون و ماهواره وغیره ذالک بگن "حاج مهدی" بچه مومنی بود و چه میدونم رو گنبد مسجد به دنیا اومد و نافشو با بسیج بریدن و ازین حرفا. یا الکی از قول من وصیت مصیت کلیشه ای نسازن که برای خدمت به اسلام ومسلمین و مسلمون و...رفتم سربازی .چراکه نه هیچ کدام ازینا به من وامثال! من برای دو سال نیاز دارن نه من اینقده بیکار بودم که دوسال عمرمو واسشون تلف کنم. اینو گفتم که بدونین هیچگونه تیریپ فداکاریو این حرفا درکار نیست فقط اجبار محضه (من میخوام درسمو ادامه بدم و قصد ازدواج ندارم). پس الکی به جا من خالی نبندین. اسم کوچه موچه وخیابونم عوض نکنین که اصلاً حال نمیکنم ملت روزی هزار دفعه بگن :"صد تومن سر مهدی"،"بیست و پن زار تا ته مهدی" که اونوقته که سی وسه بند وجودم تو گور میلرزه. فقط خواستین مرام بذارین اون خیابون پرته که ته دانشگاه پردیسانه اونو به جای" خیابان یالغوز آباد" بذارین "خیابان سید مهدی" و یک از تپه های هفت تپه رو بذارین" موقعیت شهید رضائی". درغیر این صورت دوست ندارم هیچ نقطه ای از شهرهای قم و همدان که احتمال حتی عبور دوچرخه درش هست به نامم باشه (بنا به دلایل مذکور).
نصیحت بعدی اینکه در نبود من خیر امواتتون هر از گاهی که حسش بود بیاین اینجا به کلبه ما سربزنید و یادی از ما بکنید که امیدوارم همیشه خداوند به یادتان باشد. منم اگه فرصت شه میام و محبتهای شما رو همچو گل برسر میگذارم ومی ستایم. قولم میدم واسه جبران براتون خاک منطقه بیارم.
الان دیگه چیزی به ذهنم نمیاد اگرم چیزجدیدی به ذهنم اومد میزارم شبای جمعه میام خوابتون بهتون میگم فعلان همینا بسه.
پس و پیش از همتون ممنونم. خداوند یارو نگهدار همگی شما عزیزان.
السیدکم المنور المهدی الرضائی(دامت برکاته)
شنبه ساعت 45دقیقه بامداد
17/9/1386
چندم ذیحجه یه سال قمری